اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

در پاسخ به نظرات شما

                 به نام خدا

چند وقتی است که شخصی یا اشخاصی به جای نظر دادن ، به خودشان اجازه می دهند و به ناحق  فحش و ناسزا می نویسند و من را متاسف می کنند .

حال روی صحبتم با این دسته افراد است:

((انسانیت و انسان بودن در نوشتن ناسزا به دیگران نیست، من لازم نمی بینم به این افراد جوابی بدهم اما دوست دارم چشمهایشان را بازتر کنند و این همه زود قضاوت نکنند. و بدانند خدایی بالای سرشان وجود دارد که شاهد رفتار و کردارشان است.))

هر که هستید خیلی مودبانه از شما می خواهم که لطفا دیگر مزاحم نشوید.

با تشکر محسن افروغ


دوستان عزیزم

به نام خدا

 دوستان مهربانم سلام.

ممنونم از اینکه با نظرات و حرفهای محبت آمیزتان دلم را آرام و دستانم را برای نوشتن پر توان تر 

 می کنید.

شرمنده ام از اینکه مطالب جالبی برای خواندن ندارم و اینهایی نیز که گذاشتم دل نوشته هاییست که از تار و پود این سینه ی خسته بر می خیزد و بر صفحه ی سفید کاغذ می نشیند.

دلم را به وسعت بی کران آسمانها می بخشم و می دانم که بودن شما در کنار من همچون ستاره هاییست که سقف تاریک شبم را چراغانی می کنند.

ای یاران همراه از صمیم قلب می گویم از همگی شما سپاسگزارم و ممنونم که مرا به بودن تشویق کردید.

در پناه خداوند سالم و شاد و خوشبخت روزگار بگذرانید.

تا سلامی دیگر بدرود.

افسوس

تنها یک کلام: 

 

          

               افسوس

۳ یادداشت زیر

به نام خدا 

سلام دوستان مهربان و عزیزم که همیشه دلداریم داده اید و نگذاشتید تنها بمانم. 

۳ یادداشت زیر را با نامهای: 

  1. باران عشق 
  2. ترانه هایی برای خواندن 
  3. داستانهای تکنولوژی فکر 

را در مدت این دو هفته نوشته ام و امیدوارم شما عزیزان با خواندن آنها و دادن نظرات خوبتان مرا یاری کنید که هر روز بیشتر از قبل پیشرفت کنم و من هم مثل شما موفق تر از همیشه گردم. 

منتظر نظرات زیبا و پر از عشق ومحبتتان هستم. 

با سپاس فراوان         قربانتان محسن

یک آرزو

به نام خدا 

سلام ای آنکه در اوج تنهایی هایم همیشه با منی و مرا آنی به خود وا نمی گذاری. 

و سلام به تو که مدتی از این مسیر زیبای زندگی را با من همسفر شدی. 

نمی دانم که می دانی که می دانم       من هم بر آرزوی خویش می مانم. 

و اکنون تنها یک آرزو دارم و یک دعا: 

خدایا چه بسیار وقتها که ما بندگان چیزی را از تو خواستیم و به ما عنایت کردی و چه بسیار هم شد که هر چه خواستیم به ما ندادی چرا که تو از عاقبت کار با خبر بودی. خدایا گاهی وقتها ما بندگان راهی را رفتیم و خود خواستیم و تو هم خواستی. و چه بسیار وقتها که ما خواستیم و راه را رفتیم اما تو نخواستی و به مقصودمان نرسیدیم. همانگونه که من خواستم و راه را رفتم ولی تو نخواستی و هدایتم کردی و اکنون پی بردم به حکمت بالای تو. و حال این بنده ی گنهکار از تو عاجزانه تمنا دارد که به حرمت محمد(ص) و آل پاکش و به حرمت فاطمه زهرا(س) برای آنکه خودت بهتر از من می دانی بخواهی آنچه را که خودت می خواهی نه آنچه خودش می خواهد چرا که تو بسیار نسبت به بندگانت مهربان و با گذشتی. 

خدایا من هنوز به سخن نیامده بودم که تو حرف دلم را می دانستی و اکنون تنها تو را می خوانم و از تو طلب آمرزش و بخشش می کنم. 

اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص) و عجل فرجهم. 

خدایا حاجتم را بر آور. آمین یا رب العالمین 

متهم

به نام خدا من متهم شدم. بی جرم و جنایتی. مرا محاکمه کردند در نهایت خشم و اکنون در سیاه چاله اتهام دست و پا می زنم. اگر صدایم را شنیدی به آنکه دوستش دارم بگو که کشتند عاشقی را بی جرم و بی جنایت. آری من متهمم.

محکمه الهی

یه شب که من حسابی خسته بودم

همین جــوری چشامو بستـه بـودم

سیاهی چشــام یه لحظه سُـر خـورد

یــه دفعـه مثل مرده ها خوابم برد

تــو خواب دیدم محشر کــبری شده

محکـمــة الهــــی بــر پــــا شـــده

خـــدا نشستـه مــردم از مــرد و زن

ردیف ردیف مقــابلش واستــــادن

چرتکه گذاشتــه و حساب می کنـه

به بنده هاش عتاب خطاب می کنـه

میگه چـرا این همــه لج می کنیـد

راهتــونو بـی خـودی کج مـی کنیـد

آیــــه فرستـادم کــه آدم بشیـــد

بــا دلخوشـی کنــار هـم جـم بشید

دلای غــم گرفتــه رو شــ­­ــاد کنیــد

بـا فکــرتـون دنیــــا رو آبــاد کنیـد

عقــل دادم بـریـــد تــدبـّر کـنیــد

نـه اینکه جای عقلو کــاه پر کنیـد

مــن بهتون چقد مـــاشالاّ گفتــم

نیـــــــافریـده بــاریکــلاّ گفتـــم

من که هـواتونو همیشـه داشتـــم

حتی یه لحظــه گشنه تون نذاشتـم

امــــا شمـا بازی نکــرده باختیـــد

نشـستیـد و خــــدای جعلی ساختیـد

هـر کـدوم از شما خودش خدا شـــد

از مــــا و آیــه های مـا جـدا شــــد

یه جو زمین و این همه شلوغـــی؟

این همه دیــن و مذهب دروغـــی؟

حقیقتـاً شماهـــا خیـلی پستـیـن

خــر نبـاشیـن گـــاوو نمـی پرستین

از تـوی جـم یکــی بـُلن شد ایستاد

بُـلن بـُلن هــی صلـــــوات فرستـاد

از اون قیافه هــای پـشـم و پـیـلـی

از اون اعُجـوبـه هـای چـرب و چـیـلی

گف چــرا هیشکی روسری سرش نیست

پس چـرا هیشکی پیش همسرش نیست

چــرا زنـا ایـــن جـــوری بد لبــاسن

مــردای غیـــــرتــی کجــا پلاسـن؟

خــدا بهش گف بتمـرگ حرف نــزن

اینجا کـــه فرقی نـدارن مــــرد و زن

یــارو کِنِف شــد ولــی از رو نــرفت

حرف خـدا از گـوش اون تو نـرفـت

چشاش مـی چرخه نمی دونم چشــه

آهان می خواد یواشکی جیم بشــه

دید یـــه کمی سرش شلوغـــه خـدا

یواش یواش شـد از جماعت جـــدا

بــا شکمـی شبیـــه بشکــة نفت

یهو سرش رو پایین انـداخت و رفت

قــراولا چـــن تــا بهش ایس دادن

یــارو وا نستاد تـا جلوش واستـادن

فوری در آورد واسه شون چک کشید

گف ببرید وصول کنیـد خوش بشیـد

دلــــم بـــــرای حــوریـا لـک زده

دیـر بــرســم یکــی دیگـه تـک زده

اگــــر نرم حوریــــه دلگیر میشــــه

تو رو خــــدا بذار برم دیر میشـــــه

قراول حضــرت حــق دمش گــــرم

بـا رشـــوه ی خیلی کلـون نشد نـرم

گـــوشای یــارو رو گرف تو دستـش

کشون کشون برد و یه جایـی بستش

رشوه ی حاجــی رو ضمیمــه کــردن

تـوی جهنـم اونــو بیمــه کـــردن

حاجیــه داش بـُلن بُـلن غر مـــی زد

داش روی اعصـابـــــا تلنگر مــــی زد

خدا بهش گف دیگه بس کن حاجـی

یه خورده هم حبس نفس کــن حـاجـی

ایـن همــــه آدم رو معــطّل نکـن

بگیـر بشین این قــــده کل کل نکــن

یـــه عا لمه نامــه داریـم نخــونده

تـــــازه ، هنوز کُرات دیگــــه مـونده

نامــه ی تـو پر از کـــارای زشتـــــه

کی به تو گفتـه جات توی بهشتــــه ؟

بهش جـــــای آدمــای بـاحالـــــه

ولت کنـــــم بری بهش ؟ محالـــــه

یادتــــه کـه چقد ریا می کـــــردی

بنده هــای مـــــارو سیـا مـــی کردی

تا یـــه نفر دور و بــرت مـی دیــــدی

چقد ولا الضّــــا لّینـو مـی کشیـــدی

این همه که روضه و نوحــه خونـدی

یه لقمه نون دست کسی رسـونـــدی؟

خیال می کردی ما حواسمــون نیس

نظم نظام هستی کشکـی کشکی س؟

هر کـــــاری کـردی بچــه هـا نوشتن

می خوای برو خـودت ببین تـــو زونکن

خلاصـــه ، وقتی یـارو فهمید اینـــه

بـــــازم دُرُس نمـی تونس بشینــــه

کاسه ی صبرش یه دفـه سر می رف

تـــا فرصـتی گیر می آورد در می رف

قیـامتـه اینجـــا عجـب جـــــاییــه

جــون شمــــا خیلـی تمـاشـــاییــه

از یــــه طرف کلــی کشیش آوردن

کشون کشون همـه رو پیش آوردن

گفتـم اینـــــارو کـــــه قطار کردن

بیچـــــاره ها مگـــه چیکار کــردن؟

مأ موره گف میگم بهت مــن الان

مفسد فی الارض کــه میگن همین هان

گفت: اینـــــا بهش فروشی کـردن

بـــی پـدرا خــــــدارو جوشی کــردن

بنـــــام دین حسابی خــوردن اینها

کـــفر خـــــــدارو در آوردن اینهــــا

بد جــوری ژاندارکو اینـــا چزونـدن

زنــده تـوی آتیش اونـــو سوزوندن

روی زمین خـــدایی پیشــه کــردن

خون گالیلـــه رو تو شیشــه کــردن

اگــــه بهش بگی کُلاتــو صاف کن

بهت میگـــه بشین و اعتـراف کــن

همیشـــه در حــال نظاره بــــودن

شما بگـــــو اینا چی کــــاره بـودن؟

خیام اومد یه بطری ام تــو دستش

رفت و یه گوشــه یی گرف نشستش

حــــاجی بُـلن شد با صـدای محکم

گف : ایـن آقـــا بـاید بــره جهنـــم

خدا بهش گف تـــو دخـا لت نکــن

بــــه اهـل معرفت جسارت نکـــن

بگــــو چرا بـــه خون این هلاکـــی

این کـــه نه مدعی داره نـــه شاکـی

نــه گـرد و خاک کــرده و نـه هیاهـو

نــــه عربده کشیده و نـــه چاقــــو

نـــه مال این نــــه مال اونـو برده

فقط عـــرق خــــریده رفتـــه خورده

آدم خوبیـه هـــــــواشو داشتــــم

اینجا خــــودم براش شراب گذاشتـم

یهــــو شنیــــدم ایس خبردار دادن

نشستـه ها بُــلن شـدن واستـــادن

حضرت اسرافیل از اونــــور اومد

رف روی چـــار پایــه و چــن تا صـــور زد

دیــــدم دارن تخت روون میــــارن

فرشتـــه هــــا رو دوششــون میـــارن

مونده بودم کــه این کیـــه خدایا

تـــو محشـر این کــارا چیـــــه خدایـــا

فِک می کنید داخل اون تخ کی بود

الان میگم ،یـه لحظه ، اسمش چی بـود؟

اون که تو دنیا مثل توپ صدا کـرد

همون کــــه این لامپــارو اختـرا کــــرد

همونکه کاراش عالی بود اون دیگه

بگید بــابــا ، تومــــاس ادیسون دیگـه

خــدا بهش گف دیگـــه پایین نیـا

یـــــه راس بـــــرو بهش پیش انبیـــا

وقت و تلف نکن تــوماس زود برو

بــه هـر وسیلــه ای اگـــــر بود بــــرو

از روی پل نری یـــه وخ مـی افتــی

مـیگــم هــــوایی ببرنـــد و مفتـــــی

باز حاجــی ساکت نتونس بشینـــه

گفت کـــه : مفهــــوم عدالت اینـــه؟

آخه ادیسون کــه مسلمون نبود

ایـن بـابـا اهل دیــن و ایمــــون نبــود

نــه روضه رفته بود نــه پـای منبر

نــه شمـر می دونس چیـه نــــه خـنجــر

یــه رکعت ام نماز شب نخــونـده

با سیم میماش شب رو به صُب رسونده

حرفــای یارو کــه بـــه اینجا رسید

خـــدا یه آهـــی از تــــــه دل کشیـــد

حضرت حق خــودش رو جابجا کرد

یــــــه کم به این حاجی نیگا نیگا کـرد

از اون نگـاههـای عـاقل انـدر ـــــ

[ سفیه ] شــــــو بـاید بیــارم ایـن ور

با اینکه خیلی خیلی خستـه هم بود

خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود

شمـــا عجب کلّـــه خرایی هستید

بـــابــا عجب جـــــونـورایـی هستیـــد

شمر اگه بود آدولف هیتلــرم بود

خـنجــر اگـــــر بــود روو ِلــوِرم بـود

حیفه کــــه آدم خودشو پیر کنــه

و ســـوزنش فقط یــــه جـــا گیر کنــه

میگیـد تومـاس من مسلمـون نبـود

اهل نمــاز و دیـن و ایمــــون نبــــود

اولاً از کجا میگیــد ایـن حرفــــو ؟

در بیــــارید کـلّــة زیــــر بـــرفـــو

اون منــو بهتـر از شمـا شنـاختـه

دلیلشـم این چیزایــی کــــه ساختـــه

درسـتـــه گفتـه ام عبـادت کنیــد

نگفتــــــه ام به خلـق خدمت کنیـد؟

تومـاس نه بُم ساخته نه جنگ کرده

دنیـــارو هم کلـّـــی قشنگ کــــــرده

من یـــه چراغ کــه بیشتـر نداشتـم

اونم تـــو آسمونـا کــــار گذاشتـــم

توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد

نمیدونید چقــــد کمک به مــن کـرد

تو دنیـا هیچـکی بـی چـراغ نبوده

یا اگـرم بـوده ، تــــو بــاغ نبــوده

خــدا بـرای حاجـــــی آتش افــروخت

دروغ چرا یـــه کم براش دلــم سوخت

طفلی تــو باورش چــــه قصرا ساخته

اما بـــه اینجا کـــــه رسیده باختــــه

یکی میاد یــــه هاله ایی بــاهاشـــه

چقـــد بهش میـــاد فرشتـــه باشـــه

اومد رسید و دست گذاش رو دوشــم

دهـــانشـــــو آوُرد کنــــار گـوشـــم

گف:تو کــه کلّه ات پرِ قورمـه سبزیست

وقتی نمــی فهمی، بپرســی بــد نیست

اونکـــه نشستـه یک مقــام والاست

متــرجمـــه ، رفیق حق تعالـــی ست

خـودِ خــــدا نیست ، نمـاینده شـــــه

مــــورد اعتماده شـــه بنــده شـــــه

خــــدای لم یلد کــــه دیدنــی نیس

صــــداش با این گوشـا شنیدنی نیس

شمــــا زمینیـــا همــش همینیـــد

اونــــورِ میـــزی رو خـــــدا مـی بینیـد

همینجوری می خواس بلن شه نم نم

گف : کـــه پاشو، بـاید بــری جهنــــم

وقتـی دیـدم منم گــــرفتار شــــدم

داد کشیــدم یــــه دفعـه بیدار شدم

منبع: طنز خلیل جوادی

 

Www.33IR.Com

نویسنده: دامنه رایگان با پسوند دات کام
 
این نوشته تبلیغ نیست بلکه یک نیاز است برای جهانی شدن

با سلام خدمت  بازدید کننده های عزیز

اگر میخواهید آدرس وبلاگ شما کوتاه شده و با نام دخواه شما با پسوند دات کام

باشد میتوانید از طریق سایت Www.33IR.Com این کار را انجام دهید و

با خدمات بینظیر ولی رایگان

سایت Www.33IR.Com را تجربه کنید


تبدیل آدرس های طولانی وبلاگ به آدرس کوتاه برای اولین بار در ایران با

پسوند دات کام

لطفا این مطلب را در وبلاگ خود بنویسید و

سایت Www.33IR.Com را لینک یا پیوند کنید

موفق باشید

یک اعتراض

به نام خدایی که آموختم عاشقش باشم تا او نیز عشق را هدیه ام کند.

با عرض سلام و احترام به تمامی دوستان و یاران مهربانم:

ببخشید اگر کم کاری دیگر دوستان مانع از برگزاری کلاس شعر در این ترم شده و نگذاشته که یک جمع صمیمی چون ترمهای قبل ایجاد شود.

از کم کاری خودم نیز عذرخواهی می کنم و امیدوارم برای بهبودی این وضع هر چه سریعتر اگر مایلید اقدامی بکنید.

برگزاری کلاس در این ترم کار چندان سختی نیست به شرطی که تمامی دوستان همت کنند و این بنای رو به ویرانی را از نو با ایده های نو آباد کنند.

از تمامی دوستان همراه تقاضا می کنم انتقادات و پیشنهادات خودشون رو هر چه سریعتر مطرح کنند تا زمان برای انجام اقدامات بعدی فراهم باشد.

با تشکر محسن افروغ. شنبه۷/۲/۸۷