اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

تاسوعای چابهار

تقدیم به شهیدان تاسوعای چابهار:

من بغض می کنم و تو پرواز می کنی                  این شعر را گُلم ، خودت آغاز می کنی

تو اوج را بلدی نازنین ، در عروج هم                 با دست و پای بسته تو اعجاز می کنی

با هجرتت ، تو پرستو ، بهار عمر را                   با برف فصلهای یخ زده دمساز می کنی

تو زخم کهنه ای که درآیینه ی زمان                    با هر وقوع تندِ حادثه سر باز می کنی

گویند کربلا گِرِه خوردَه ست و باز تو                   با خون خود کنون گِرِه را باز می کنی

دیروز کربلا و کنون چابهار ، تو                        خود را در این مقایسه ممتاز می کنی

ابری شده هوایِ دل من و باز هم                       من بغض می کنم و تو پرواز می کنی

 

هر چی می خوای بگو بی خیال

دلم از شیشه نبود و دلت از سنگ نبود              پیش از این آینه از عشق تو کمرنگ نبود

پیش از این بین من و تو سخنی جایز بود          فرصت دیدن ما این همه هم تنگ نبود

پیش از این گر که کسی راز مرا می فهمید         جای همدردی او صحبتی از جنگ نبود

یاد تو نیست ولی یاد دلم مانده هنوز                راز تنهایی ما غیر یک آهنگ نبود

ساز من بود و فضا و گل لبخند تو ، آه               پیش از این در رخ تو این همه آژنگ نبود

دلم از شیشه نبود و دلت از سنگ نبود              چه کسی در به ره سنگ دلت باز گشود!

**** 

چه آرزوی محالی من و تو ما باشیم      من و تو عاشق هم یک صدا باشیم

چه اتفاق غریبی من و شما فردا           کنار شادی و غم بنده ی خدا باشیم

زمان حادثه ها می رسد و می بینی!     که این مهم نبوده من و تو کجا باشیم

****

آینه از دست من افتاد و تصویرم شکست            باور دیرینه ام از بخت و تقدیرم شکست

چهره ام صد تکه شد هر تکه شد یک خاطره       از مرور خاطراتم قلب دلگیرم شکست

ابر آمد صورتم را از غبار شیشه شست               رعد هنگامی که زد هر بند زنجیرم شکست

بغض کرد و با دلم از غصه اش چیزی نگفت        قلب او زآنکه نگفتم بی تو می میرم شکست

آینه شد دادگاهی، قلب من محکوم شد             باورم از باورِ من نیست تقصیرم شکست

در پاسخ به نظرات شما

                 به نام خدا

چند وقتی است که شخصی یا اشخاصی به جای نظر دادن ، به خودشان اجازه می دهند و به ناحق  فحش و ناسزا می نویسند و من را متاسف می کنند .

حال روی صحبتم با این دسته افراد است:

((انسانیت و انسان بودن در نوشتن ناسزا به دیگران نیست، من لازم نمی بینم به این افراد جوابی بدهم اما دوست دارم چشمهایشان را بازتر کنند و این همه زود قضاوت نکنند. و بدانند خدایی بالای سرشان وجود دارد که شاهد رفتار و کردارشان است.))

هر که هستید خیلی مودبانه از شما می خواهم که لطفا دیگر مزاحم نشوید.

با تشکر محسن افروغ


بوسه های آتشین(۳)

لبخند بزن 

تنها برای من لبخند بزن 

بانوی زیبای زندگیم. 

من در تو می بینم  

تمام آرزوهای  زیبایم را 

و برای توست که این شعر را می سرایم 

تنها برای تو 

تویی که هم اکنون  

سرت را بر شانه هایم گذاشته ای. 

زنده باد این عشق  

زنده باد لبخند 

زنده باد بوسه های شبانه  

و جاوید باد حرارت لبهای تو 

که تنم را در خود ذ‌وب کرده است. 

تو پرواز می کنی  

                و من 

در امتداد بالهای تو به خدا می رسم 

مرا در آغوشت غرق کن 

((من شنا بلد نیستم.))