اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

چند شعر

سلام دوستان خوبم. 

باز هم بهانه ای دست داد تا بیشتر از پیش باشم. 

این چند شعر هدیه کوچکیست به مهربانی شما دوستان عزیزم. 

امیدوارم با نظرات خوبتان مرا راهنمایی کنید. 

مِن مِن کنان کنار من اینجا نشسته ای

خوشحالم اینکه هنوز تو با ما نشسته ای

چادر به سر و پشت خمیده،قدی کوتاه

چشمی به اتنظار دم صبح فردا نشسته ای

گاهی به من،به در به دیوار فحش می دهی

حالا ولی به روی مبل چه تنها نشسته ای

چشمان تو برای من آیینه شد دیدم

یک خانه قدیمی و من بودم و تو،آنجا نشسته ای

پای همان درخت قدیمی و باز می خندی

فکرت مدام پیش من است یک دنیا، نشسته ای

بازی این من نا مهربان را به صد تشویق

تائید می کنی و تحسین تو هر جا نشسته ای

حالا بگو به چه فکر می کنی که تو این طور

در هم فرو گرفته ای سر خود را نشسته ای

بی بی دلم برای روزها تنگ می شود برخیز

دست مرا بگیر تو حالا پس چرا نشسته ای

****

تقدیم به مرحومه نجمه زارع : 

دوباره شعر تو را خواندم که عشق قابیل است

و پای همان بهت ماندم که عشق قابیل است؟

تو شکل شبنم صبحی که زود شد تبخیر

و من به این رسیدم آندم که عشق قابیل است

نمی شود و نخواهم گذاشت بازی کند تاریخ

که من به جهانی رساندم که عشق قابیل است

برای تو پاپوش کرده بود او ولی من هم

ببین که کار کجا کشاندم که عشق قابیل است

چقدر زیر فضای توام کنون که بی پروا

پای برهنه شعر دواندم که عشق قابیل است

اکنون به احترام تو ساکت شدم ولی آخر

چگونه داد نزنم چو خواندم که عشق قابیل است

****

وقتی به تو محتاجم دوری و همین کافیست

تا اینکه بدانم وصل در پازل ماها نیست

من و تو و یک خانه در حسرت خندیدن

من رفتم و تو رفتی ، اندوه فضا باقیست

انگار نفهمیدی من مات تو بودم لیک

یک حرکت نو دارم گوش رخ تو خالیست

آمد لب من از تو یک بوسه بگیرد دید

تو دور شدی رفتی مثلی که سرکاریست

ای کاش نگاه من سنگین تر از اینها بود

تا اینکه نمی دیدم سوتی که چه بدحالیست

یک حرکت کامل بود تدبیر دفاع تو

سخت است نگویم که بازی تو بدعالیست

با این همه می بینی ، من عاشق تو هستم

رفتی به سلامت که بازی به خدا کافیست

**** 

کز کرده سه کنج اتاق و به جای تو

زانو بغل گرفته ام  و از برای تو

یک شعر تازه نوشته ام ، دلم تنگ است

حال و هوای دلم پر شده از هوای تو

بوسه که راه ندارد،نمی شود،ممنوع

روی لب تو گذارم ولی به پای تو

این بیت بیت عاشق من تا بدانی که

قلبم ، جانم ، روحم و عشقم فدای تو

اسطوره ی منی و متشکرم ازین تقدیر

اینکه تو را به من داده است وخدای تو

زودی کند که بیایی و گرنه می ترسم

امشب اجل بغل کندم او به جای تو

***** 

تقدیم به حضرت فاطمه زهرا(س): 

امشب به روی زمین ماه مرده است

بس که ز ابرهای سیه زخم خورده است

با سایه ای که دو تا گشته روی خاک

خود را به ساحل دریا سپرده است

بر چهره اش نشان غم لاله های سرخ

از جان کشیده او بسی ناله های سرخ

در آسمان نگاه کرد و بروی ستاره دید

دور سر ستاره او بسی هاله های سرخ

یک شهر پر شده از های و هوی و باز

جرعت نموده کند او سوی او دراز

دست سیاه خودش را شب عبوس

حالا که نیست پنجره ای سمت ماه باز

امشب به روی ماه گریه می کند خورشید

شب پرده دار شد او ، دمی لغزید

برروی گونه ی خورشید اشک تنهایی،

وقتی تمام هستی خود را به شب بخشید