اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

علی معلم

با علی معلم به بهانه ترانه

قواعدی که در جان ماست


- دلیل گرایش عمومی به ترانه چیست؟
* اگر به رسانه‌های عمومی و خصوصی، از جنبه همه گیر بودن و همه کس فهم بودن توجه کنیم، درمی‌یابیم که بین طبقه فرهیخته‌ای که طلایه‌داران سلسله آدمیزاد هستند و جماعت پیام گیرندگان،  تبادلی مثل گذشته‌ها وجود دارد. لیکن به تناسب و تقاضای وسایل موجود بهترین راه و ساده‌ترین راه و زیباترین شیوه را انتخاب می‌کنند تا به این وسیله پیام‌هایشان را برسانند. اگر به معنی و مفهوم ترانه‌ها در همه جهان توجه شده باشد, ترانه‌ها دیگر حرفهای عاشقانه یک طرفه یا دو طرفه نیست. ترانه‌ها مشمول و مملو از مسایل اجتماعی, عرفانی, علمی و سیاسی و... است. ای بسا در آینده بعضی از فلاسفه بعضی از اهل علم, بعضی از متفکران و معلمان اجتماع این شیوه را برای تربیت انتخاب کنند. به دلیل این که با یک ترانه شما مفهومی را به تعداد کثیری از انسان‌ها انتقال می دهید که حداقل دو ویژگی قدیمی در آن وجود دارد؛ همان دو ویژگی‌ای که در شعر و منشا آن است اول تخیل، تخیلی که با تعقل و تجربه نسبت داشته باشد، خویشاوند باشد و تخیل هم به معنی تعلیق صفت، آن است که سه برابر و چهار برابر تاثیرگذار خواهد بود چرا که صدای خوش هم کلام را همراهی می‌کند، موزیک هم کلام را همراهی می‌کند, گاهی تصویر هم همراهی می‌کند و پیام گیرنده با یک کلیتی طرف است که مطلب را هم می‌بیند، هم می‌شنود، هم حس می‌کند و در عین حال لذت هم می‌برد.
- آیا گرایش به ترانه، رسانگی شعر را تایید می‌کند؟
* البته از قدیم، فرهنگ شفاهی بر فرهنگ کتبی غلبه داشته است. فرهنگ کتابتی تحمیلی بود و تبدیلی بود که به اندازۀ سودمندی‌هایش، زیان هم با خود آورد. انسان را از هم گسیخت، اصناف به وجود آمدند، صاحبان اطلاع به وجود آمدند، هر گروهی از گروه دیگر با تقسیم کردن و ایجاد اصطلاحاتشان مرزهایی گذاشتند و آدم عادی را هم به حیطه اقتدارشان راه ندادند. یعنی مردم نه فیلسوف بودند، نه عارف و ادیب. فرهنگ فولکلور و عامیانه که گاهی هم با توهین از آن یاد می‌شود (هرچند که همه ذخیره‌ها از نزد همین مردم می‌آید) به چیزی گرفته نمی‌شد. حال این پیام دهنده است که باید بکوشد و دل پیام گیرنده را که عموم مردم هستند، با هنر و با کلماتی شیرین و پیام‌هایی درست به دست آورد و فهم و درایت صحیح و کافی را در اختیار آنها قرار دهد.
البته ترانه‌های لاابالی و پوچ با این تعداد تولیدی که امروز در سطح جهان می‌بینیم، کنار خواهد رفت. یعنی فهم و درایت مردم در تشخیص خوب و بد این متاع، آن قدر بالا خواهد رفت که ترانه‌سرا کم از شاعر قصیده سرای قرن 5 و 6 ایران و عرب نخواهد بود.
- تاثیر ترانه بر دیگر قالب‌های شعری چگونه خواهد بود؟
* قطعا این قالب‌ها را تحت الشعاع خود قرار خواهد داد. فرض کنید قصیده فقط به عنوان یک جنس عتیقه نگهداری خواهد شد که گاهی سروده و به رخ کشیده شود تنها به این منظورکه شاعر نشان دهد توانایی انجام کارهای بزرگی که خاقانی و رودکی هم می‌کردند را دارد. در واقع کسی نیست که صله‌ای بدهد و صله‌ای بگیرد. اصلا آن چه که تولید می‌شود کالا و متاع فرهنگی به حساب می‌آید و قیمت گذاری خاصی برای آن در نظر گرفته شده است. این نوعی ارزش گذاری است، ولی ارزش گذاری معنایی را نوع دیگری باید تعریف کرد که این جا مجال بحث نیست.
- چرا امروز خروج بر وزن وقافیه به بهانه سرودن قالب ترانه مد شده است؟
* فکر نمی‌کنم این مورد همگانی و همیشگی باشد. نکته‌ای را در این جا متذکر می‌شوم و آن این که شاید اگر یک چنین کاری هم انجام می‌شود، بر می‌گردد به تجددی که چندی پیش, از 200، 300 سال پیش آغاز شد که احساس می‌کردند از منزلی که هستند باید حرکت کنند اما نمی‌دانستند باید به کجا بروند. ما در روزگاری زندگی می‌کنیم که همه مفهوم عدل را در تساوی، تقارن و توازن می دانند. ما می‌دانیم که عدل در موسیقی آن قدر اهمیت دارد که در ریاضی. به این دلیل که این دو ساخت ریاضی دارند و هر جا که موسیقی تجلی کند ریاضی هم هست و امروز هم وقتی می‌رسیم به شخصیتی مثل فیزیکدان‌های بزرگ مثلا از انیشتین به این طرف، به کشف تقارن‌هایی در جان جهان می رسیم. تقارن‌هایی نه از آن جنس که بشود به آسانی نسبت خیالات به آن داد و از آن عبور کرد. اگر دیروز عارفی از تقارن حرف می‌زد، می‌گفتند بیشتر از خیالات استفاده کرده است ولی امروز وقتی «هایزن برگ» این حرف را می‌زند وقتی شخصیت‌هایی در این حد از ساخت و پرداخت جهان که از زیباترین تعادل‌ها، تساوی‌ها، تقارن‌ها و کلماتی از این دست برخوردار است سخن می‌گویند, معلوم می‌شود که این امر مساله‌ای فطری و بنیادی بوده و ابداع و اختراع سلیقه چند آدم با ذوق نیست که بتوانیم آن را انکار کنیم. ما موسیقی را در صورتی که گوش نواز و مطبوع باشد، دوست داریم و تنها موسیقی آن وقت گوش نواز است که با قواعد موسیقی به گوش برسد، قواعدی که در جان ماست و اکتسابی نیست. قواعدی که با تپش دل، با ضربان نبض با باد و با صدای پرنده و با همه تعادل‌ها و تقارن‌هایی که در جهان وجود دارد در ارتباط است و آن را با شیر مادر به ما نوشانده‌اند. شاید این بلندپروازی‌ها و زیاده‌روی‌ها از کم سوادی و بی سوادی باشد اصولا خروج از وزن و حتی قافیه - قافیه از وزن جدا نیست - نشانگر سهل انگاری شاعر است. همیشه روی افراط و تفریط نمی‌شود حساب کرد. آن چه که غلط باشد به سرانجام نمی‌رسد اما آثار درست مطمئنا پشتوانه ای با نام فطرت انسان و گوش تمیز سلسلۀ آدمیان دارد.

سیمین بهبهانی

behbahani2.gif

آدمیان را از خوب و بد ، من زاده‏ام

ایران زنان:
حتما برایتان پیش آمده که گاهی روزها جوری سخت بگذرد که دلتان بخواهد تقصیر را بیندازید گردن زن بودنتان و با حسرت فکر کنید:اگر زن نبودم...! اما سیمین هیچگاه از زن بودنش ناراضی نبوده:«گمان نمی‏کنم از مردها چیزی نصیبم شده باشد.»او اعتقاد دارد حتی قبل از مادر یا همسر بودن باید انسان بود:«باید برای دنیای خود ، وطن خود ، جامعه خود و سرانجام برای خانواده خود مفید باشم. دوست‏دارم از من زیانی به دیگران نرسد.
این جمله را شاید شنیده باشید از مادرتان یا شاید هم گفته باشید به دخترتان که:«دخترهای مردم فلان‏اند» یا «دخترهای مردم بهمان‏اند» و بعد هی دقیق می‏شوید روی «دخترهای مردم» تا ببینید آنها چه کار می‏کنند که شما نمی کنید. سیمین می‏گوید:«دخترهای مردم ؟! من از دختران قدیم هستم ، اما یادش بخیر. آن ایام که نوجوان بودم ، گمان نمی‏کنم فرق چندانی با دیگر دختران هم سن و سال خودم داشتم. اصلا حالا هم که پیر شده‏ام ، دوست ندارم با دیگران زیاد متفاوت باشم. همیشه عرف اکثریت جامعه را رعایت می‏کنم ، اما از ابراز عقاید بسیار جدی و مصر هستم!»
با فرض اینکه شعرهای سیمین را نخوانده باشی اصلا و فقط شنیده باشی ، او متولد 1306 است. فکر کنی می توانی او را با الگوی سنتی زن تطبیق دهی ، ولی فقط کافی است یک بار او را ببینی یا چند دقیقه با او همکلام شوی. خودش هم می‏گوید:«شباهتم به تصویر زن مدرن بیشتر است.» او اعتقاد دارد سنت‏ها را تا جایی که موجب واپسگری و عقب ماندن از قافله تمدن نباشد ، نفی نخواهد کرد ، اما جایی که سنت همراه با جهل و خرافه باشد ، به مبارزه با آن برخواهد خواست.«جهانی که مار در آن زندگی می‏کنیم ، به سرعت دیگرگون می‏شود.در طول دوقرن نوزدهم و بیستم شکل دنیا بیش از چندین قرن عوض شده است.کشفیات پزشکی ، اختراعات صنعتی، به کارگیری برق، استفاده از هواپیما ، موشک ، ماهواره ، سینما و سرانجام مهارکردن نیروی اتم تصویر جهان را به کلی بی رنگ و همیشه شیوه‏های زیست را دیگرگون کرده است. به عبارت دیگر می‏توان گفت: فلسفه قدیم که روزی مبانی تفکر بشر را می‏ساخت ، دیگر به درد زندگی امروز نمی‏خورد.
خالا سیمین زنی مدرن است که شعر می‏گوید ، می‏نویسد و... آیا این سیمین از نگاه فرزندانش تفاوتی با مادرهای همسن و سال خود دارد؟
«گمان می کنم هر فرزندی مادرش را بهترین مادر دنیا بداند و از مادرهای دیگران بیشتر دوست بدارد و هرقدر هم از او گله‏مند باشد ، حاضر نباشد او را با مادر دیگری عوض کند!اما حس می‏کنم که فرزندانم علاوه بر محبتی که در پاسخ فداکاریهای من نثارم می‏کنند ، از اینکه مادرشان شاعر و نویسنده هم هست ، خوشحالند.»
سیمین فارغ التحصیل رشته حقوق از دانشگاه تهران است و همین بهانه‏ای می‏شود تا برسیم به سوال بدون جواب همیشه:تفاوت حقوق زن و مرد:«زن و مرد هردو انسان هستند. دلیلی نمی‏بینم که یکی بیش از دیگری از مواهب زندگی برخوردار باشد و از آزادی لذت ببرد و در ساخت و ساز جامعه سهیم باشد و دیگری محروم و متروک و مطرود بماند.
او هم اعتقاد دارد هرچه زودتر باید قوانین مربوط به زن در سراسر جهان اصلاح و موارد نابرابری زن در سراسر جهان اصلاح و موارد نابرابری زن با مرد جبران شود.«زن از لحاظ ساختمان جسمی ظریف تر از مرد است . اگر قانونی برای حمایت از زنان تدوین نشده باشد ، مردانی که تربیت ذهنی درست نداشته باشند ، می‏توانند مراتب انصاف را فراموش کنند و انواع ستم را بر زنان روا دارند.گمان نکنیدکه مرد آمریکایی یا آلمانی از مرد ایرانی با انصاف‏تر است.تنها قانون این کشورهاست که مرد را وادار می‏کند به زن اجحاف نکند.»
قطعاً نگاهی زنانه به سیاست به ظاهر خشن با نگاه مردانه تفاوت دارد:«زنان به سبب ویژگی مادر شدن که مستلزم محبت و مراقبت و احتیاط و مسئولیت است در امور سیاسی نیز با صلح و سازش و میل به مرافقت و احراز امنیت ، بیشتر موافق هستند. به همین دلیل زن و مرد باید هردو در سیاست دخیل باشند تا خشونت‏ها تعدیل شود. »
شاید این زنانه – مردانگی در ابیات هم مصداق داشته باشد ، البته به اعتقاد سیمین ، این تفاوت در ماهیت است نه در ارزش. یعنی باید این تفاوت را در حد تفاوت میان دو سبک مثلا رئالیسم و سوررئالیسم تصور کنیم.نیم توان گفت کدام با ارزش تر است.
او همچنین معتقد است شیوه نگارش ، جهان بینی و نحوه بیان احساس زن با مرد بی شک متفاوت است و همین تفاوت ، ویژگی دلپذیری برای اثر هریک از آنها به وجود می‏آورد.
اما این تفاوت موجب نمی شود ادبیات مردانه را برادبیات زنانه ترجیح دهیم یا برعکس.او می‏گوید«هستند مردانی که زنانه می‏نویسند و زنانی که مردانه ! اگر خوب از عهده برآمده باشند ، نباید خیلی به امضا توجه کرد!»
در مورد شعرهای خودش هم اعتقاد دارد که آنها جنسیت‏اش و حتی نامش را لو می‏دهند:«شعرهای قدیمی‏تر مثلا در دو بیتی‏هایی که از زندگی محرومان جامعه حکایت‏ها داشت یا غزل‏هایی که تصویرهای ظریف و تازه و عواطف عمیق و دریافتنی و زبانی بی نقص عرضه می‏کردند ، شنونده می توانست حدس بزند که این شعر از من است. به شرط آشنایی با ادبیات و آشنایی با شماری از شعرهایم. حالا هم که سبک غزل را از بنیاد دیگرگون کرده‏ام به سبب غرابت بسیار آشکاری که با دیگر غزل‏های رایج دارند، شنونده یا خواننده به راحتی می‏تواند حدس بزند که فلان غزل از من است.» راست می‏گوید. در ادبیات معاصر هم داریم شاعرانی که پای شعرشان امضا نمی‏خواهد.
«شاملو ، اخوان ، نادرپور، آزاد ، خویی ، مشیری ، آتشی ، براهنی ، رویایی ، سپانلو ، حقوقی ، مصدق و ... این شاعران که خیلی از جوان ترها هم مقلد آنها هستند ، شعرشان معرف نامشان است.»
اما به قول خودش فقط گوهرشناس می‏تواند اصل را از بدل تشخیص دهد. کسی که با شعر و رموز آن آشنا نباشد ، نمی‏تواند در این مورد به داوری بنشیند.
شاملو یکی دو دهه پیش گفته بود«غزل ، شعر زمانه ما نیست.» شاید تغییر عقیده داده بود ، ولی همان موقع هم سیمین به واسطه غزل‏هایش سیمین بود.خودش می‏گوید«سالها پیش در خانه استاد محمد حقوقی وقتی که غزل«... و نگاه کن به شتر» را برای شاملو خواندم ، حیرت زده برخواست و سرم را بوسید!»
او اعتقاد دارد شاملو زمانی این سخن را گفته که امید نمی‏رفت غزل بتواند پاسخگوی نیازهای جوامع امروز باشد و بار این همه مطلب سیاسی ، اجتماعی ، فلسفی و روانی را به دوش بکشد.«به هر حال من اعتقاد دارم که می‏شود در غزل همه کار کرد و من هم کرده‏ام.» این اعتقاد یا ادعا ممکن است درست باشد یا نباشد. آینده باید قضاوت کند.دریغ که شاملو امروزه زنده نیست تا کارهای تازه ترم را برایش بخوانم. نمی دانم آیا آیندگان از من راضی خواهند بود یا نه:
بر گنج درست سخن نادره کاران
در حد خرده ناچیز فرودیم
او به یاد یک «غزل نا تمام» در باغ آینه شاملو می‏افتد:
هر تار جانم صد آواز هست
دریغا که دستی به مضراب نیست
چو رویا به حسرت گذشتم ، که شب
فروخفت و با کس سرخواب نیست
او به یاد نادر نادرپور هم می‏افتد که پیش شاملو گفته بود غزل نمی‏تواند خواست‏های زمانه را منعکس کند ، اما چند غزل خوب سروده است.
شعرهای سیمین را که ورق می‏زنی ، این قدر با شکل‏های تازه و وزن‏های جدید روبرو می‏شوی که منظور سیمین را از امضایش در شعرها می‏فهمی. فرق نمی‏کند سیمین سراغ فرم‏های جدید رفته یا وزنها به سراغ او آمده‏اند، مهم اتفاق تازه‏ای است که در غزل افتاده:«وزنها به سراغ من آمدند و من به آنها خوشامد گفتم و پذیرفتمشان. من آهنگ عبارت‏های کوتاهی را که به ذهنم می‏رسد ، تکرار می‏کنم و برای آنها وزن به وجود می‏آورم.نمی‏گویم هر عبارتی را می‏توان موزون یا خوش آهنگ کرد. باید کوتاه باشد ، شاعرانه باشد ، به گوش خوش بنشیند و در ذهن به آسانی جای بگیرد. من دراین ابتکار ابداً سراغ افاعیل عروضی اوزان مختلف و عجیب و غریب نرفته ام. اگر می بینید شعرم را می‏توان با معیار عروضی(افاعیل)سنجید ، از آن جهت است که هر کلام ادبی فارسی را می‏توان با این معیار سنجید:عنوان تابلوهای تبلیغاتی ، تیتر و مقالات روزنامه‏ها.
مثلاً:«شورای شهر تهران» ، «مفعول فاعلاتن» یا «قطار کرج افتتاح شد» ، «مفاعلتن فاعلات فع» و ...
گاهی فکر می کنم مادر شدن این قدر یک زن را از احساسات پر می‏کند که پر می‏شود از کلمات تازه برای بیان این احساسات:«مادر شدن نه تنها دایره واژگانم را بلکه طرز تفکرم را ، احساسم را ، نگاهم به زندگی را و عشق به مردم را تغییر داد. مرا از خود بیرون کشید و به دیگران پیوست. حس میفکنم همه آدمیان را از خوب و بد ، من زاده‏ام.به همین دلیل همه مردم و همه جهانیان را دوست دارم.»
مادر سیمین یکی از زنان فعال زمانه خود بوده. به زبان‏های عربی ، فرانسوی و انگلیسی آشنایی داشت و ترجمه می‏کرد.از موسسان جمعیت«نسوان وطنخواه» و از اعضای موثر«کانون بانوان» ایران بود. یک دوزه هم سردبیر روزنامه «آینده ایران» شد. همچنین دبیرستان بانوان را تاسیس کرد و سال‏ها هم مدرس دبیرستان‏های«ناموس» و «دارالمعلمات» بود. قطعاً اگر مادر سیمین یک زن معمولی بود ، سیمین ، سیمین نمی‏شد:«مادرم و پدرم عصاره وجود خود را در رگ‏های من جاری کردند. تشویق‏ها و محیط تربیتی – ادبی مادرم مرا به شعر علاقه‏مند کرد. روانش آسوده و شاد باد که هرچه داشت از مهر و عطوفت به من داد. پدرم نیز فراموش مباد که مردی آزاده و برخوردار از دانشی گسترده بوده و به اقتضای وراثت و تربیت بر من حق دارد.»
با توجه به فعالیت گسترده مادر سیمین ، سیمین فقط شعر گفته است ، ولی چه شده که سیمین را همه می‏شناسند؟
سیمین می‏گوید:«مادرم به قدری گرفتار کار و زندگی بود که فرصت نکرد آثارش را جمع آوری کند. در شصت سالگی هم به هوایفرزندانش به آمریکا رفت و در شصت وهشت سالگی به ابدیت پیوست.او هیچگاه فرصت تدوین آثارش را نیافت و فرزندانش هم به همه آثارش دسترسی نداشتند. با این همه ، تعدادی شعر از او پیش من هست که باید در فرصتی آنها را منتشر کنم.»
می‏پرسم فکر می‏کنید اگر مرد بودید دنیای زنان برایتان جالب بود؟
می‏گوید:«دنیای زن و مرد مشترک است. با این همه ، اگر مطالعه در روحیات زنان برای مردان جالب توجه باشد، مطالعه در روحیات مردان هم برای زنان جالب توجه خواهد بود. من که تفاوت زیادی میان این دو آفریده احساس نمی‏کنم.»
در مورد رنگ شعرهایش فکر می‏کند و بعد:«با مرکب آبی می‏نویسم. ناشر هم آنها را سیاه چاپ می‏کند!»
در هیچ شرایطی آرزوی مرد بودن نکرده است. اعتقاد دارد:«کم ترین مصیبتش این است که باید هر روز ریشم را بتراشم یا بگذارم بلند شود و هر هفته خضابش کنم. تازه در صورتی که بگذارم بلند شود ، اگر کسی از من بپرسد آقا ، شما شب ریشتان را زیر لحاف می‏گذارید و می‏خوابید یا روی لحاف؟من چه جوابی دارم که بدهم؟»
سیمین ترانه سرا هم هست. سیصد ، چهارصد ترانه سروده که خودش می‏گوید هیچ کدام کاملاً در خاطرش نمانده است.می‏گوید بعضی را مردم می‏خوانند و می‏گویند شعرش مال من است.بعضی را هم خوانندگان جدید وباره می‏خوانند و آنهایی که معرفت دارند ، چند نوار با حق‏التالیف مختصری برایم می‏فرستند. بعضی ها هم که به روی خود نمی‏آورند.
خلاصه آنکه...این«خلاصه آنکه» را به قلم هوشنگ گلسیری بخوانید(1):«خلاصه آنکه با توجه به سلطه زبان کلاسیک و قالب و وزن و حتی وزنهای سنگین و مردانه‏تر که از یافته‏های او به شمار می‏روند ، غزل‏های سیمین به ظاهر همه مرده اند ، اما اگر ناگهان به نام سراینده بنگریم ، وضعیت یکسره دگرگون می‏شود ، چرا که می‏بینیم زنی است که سروده است و اگر بپذیریم که سلطان غزل زمانه اوست ، ناگهان متوجه می‏شویم که سلطنت مردان بر غزل پایان گرفته است.
یا بهتر ، مرد خلع شده ، تا او بر تخت غزل بنشیند.»
1-زنی با دمنی شعر/به کوشش علی دهباشی/ص386.

سیمین بهبهانی

simin.gif


سیمین بهبهانی


آمدن:28/4/1306


دلم گرفته ای دوست


دلم گرفته ، ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد؟
که گوید به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست هوای گریه با من


دفترهای شعر:
چلچراغ – مرمر – رستاخیز – خطی ز سرعت و آتش – عاشق تر از همیشه بخوان –  آن مرد ، مرد همراهم – کاغذین جامه – کولی و نامه و عشق – یک دریچه آزادی

احمد شاملو

 

shamloo1.gif


نام: احمد
نام خانوادگی: شاملو
آمدن: 1/ آذر/ 1304
رفتن: 2/ مرداد/ 1379
محل تولد: تهران


و بعد...
  پدرش افسر ارتش بود و مدام از این شهر به آن شهر اعزام می‌شد و همین باعث شده بود که شاملو تحصیلات مرتبی نداشته باشد. او در سال 1322 برای اولین بار زندان‌های متفقین را تجربه کرد. در سال 1326 اولین مجموعه شعرش را با عنوان "آهنگ‌های فراموش شده" که مجموعه‌ای از شعرهای سنتی و نیمایی و حتی گاهی بی وزن و قافیه بود به چاپ رساند.
در سال 1330 "قطعنامه" و شعر بلند "23" را منتشر کرد. شعرهای این مجموعه بیانگر این مطلب بود که شاملو با گذر از شیوه نیمایی دنبال راه و روشی تازه است.
  او ادبیات کلاسیک را هم به خوبی می‌شناخت و بر زبان فارسی تسلط کامل داشت که نتیجه آن در اشعارش بسیار بارز است. او با فرهنگ عامه نیز آشنایی بسیار داشت که در راستای این آشنایی اثری ماندگار یعنی "کتاب کوچه" را آفرید.
  او در شعر به دیدگاهی کاملاً مستقل دست یافت تا جایی که عنوان "پدر شعر سپید" شایسته اوست. ویژگی بارز شعرهای او وجود تصاویری شکوهمند و زنده، زبانی محکم و قدرتمند و تفکری اجتماعی است که از طریق اسطوره‌های انسانی، تمثیل و نماد بیان می‌شود. آهنگ سخن او گاهی به نثر قرن چهارم و پنجم و گاه به زبان ترجمه‌های کتاب مقدس نزدیک می‌شود.
تسلط کامل او بر زبان، ترجمه‌های او را نیز متفاوت کرد. او گاهی آنقدر با شعر یا متن درگیر می‌شود که به نوعی بازآفرینی می‌رسد و ترجمه‌ای مثل "دن آرام" یا "پابرهنه‌ها" را می‌آفریند.
  او بدون شک یکی از برجسته‌ترین شاگردان نیما بود.


آثار:



شعر:
آهنگ‌های فراموش شده(1326)، قطعنامه(1330)، آهن‌ها و احساس (1332)، هوای تازه (1336)، بـاغ آیـنـه (1338)، آیـدا در آیـنـه (1343)، آیدا در آینه و لحظه‌ها و همیشه (1343)، آیـدا: درخـت و خنـجـر و خـاطـره (1334)، ققنوس در باران (1345)، از هوا و آینه‌ها (1346)، لحظه‌ها و همیشه (1347)، مرثیه‌های خاک (1348)، شکفتن در مه (1349)، ابراهیم در آتش (1352)، دشنه در دیس (1356)، ترانه‌های کوچک غربت (1359)، مدایح بی‌صله (1370) و در آستانه (1376).


تصحیح و تحقیق:
افسانه‌های هفت گنبد، ترانه‌ها، رباعیات ابوسعید ابوالخیر، خیام، باباطاهر، حافظ شیراز، کتاب کوچه.


ترجمه:
نمایشنامه عروسی خون، افسانه‌های چینی، اشعار لورکا، رمان پابرهنه‌ها، مفت خورها، شهریار کوچولو، دن آرام، همچون کوچه‌ای بی‌انتها.


درباره او:
نام همه شعرهای تو (2 جلد) ع. پاشایی/ بامداد همیشه (یادنامه احمد شاملو) تنظیم آیدا سرکیسیان. تاملی در شعر شاملو (تقی پور نامداریان)/ احمد شاملو از آغاز تا امروز (محمد حقوقی)/ یک هفته با احمد شاملو (مهدی اخوان لنگرودی)، از زخم قلب/ شناختنامه احمد شاملو (جواد مجابی)/ بن بست و ببرهای عاشق.

دو شعر از قیصر

سفر ایستگاه


قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود


و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
          به نرده های ایستگاه رفته
                                     تکیه داده ام!


 


دستور زبان عشق


دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟


می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟


موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟


آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد


خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد

قیصر امین پور

زندگینامه




تصویر
قیصر امین‏پور متولد دوم اردیبهشت 1338 دزفول است .وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در گتوند و دزفول به پایان برد سپس به تهران آمد و دکترای خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران در سال 1376اخذ کرد. وی فعالیت هنری خود را از حوزه اندیشه و هنر اسلامی در سال 1358 آغاز کرد .

در سال 1367 سردبیر مجله سروش نوجوان شدو از همین سال تاکنون در دانشگاه الزهرا و دانشگاه تهران به تدریس اشتغال دارد.

در سال 1382 نیز به عنوان عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسی انتخاب شد.
اولین مجموعه شعرش را با عنوان "تنفس صبح" که بخش عمده آن غزل بود و حدود بیست قطعه شعر آزاد؛ از سوى انتشارات حوزه هنرى در سال 63 منتشر کرد و در همین سال دومین مجموعه شعرش "در کوچه آفتاب" را در قطع پالتویى توسط انتشارات حوزه هنرى وابسته به سازمان تبلیغات اسلامى به بازار فرستاد.

در سال 1365 "منظومه ظهر روز دهم" توسط انتشارات برگ وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به بازار مى‏آید که شاعر در این منظومه 28 صفحه‏اى ظهر عاشورا، غوغاى کربلا و تنهایى عشق را به عنوان جوهره سروده بلندش در نظر مى‏گیرد. سال 69 برگزیده دو دفتر تنفس صبح و در کوچه آفتاب با عنوان »گزیده دو دفتر شعر« از سوى انتشارات سروش از وى منتشر مى‏شود. »
"آینه ‏هاى ناگهان" تحول کیفى و کمى امین‏پور را بازتاب مى‏دهد؛ در این مرحله امین‏پور به درک روشن‏ترى از شعر و ادبیات مى‏رسد. اشعار این دفتر نشان از تفکر و اندیشه‏اى مى‏دهد که در ساختارى نو عرضه مى‏شود. آینه ‏هاى ناگهان، امین‏پور را به عنوان شاعرى تأثیرگذار در طیف هنرمندان پیشرو انقلاب تثبیت مى‏کند و از آن سو نیز موجودیت شاعرى از نسل جدید به رسمیت شناخته مى‏شود.

در اواسط دهه هفتاد دومین دفتر از اشعار امین‏پور با عنوان "آینه ‏هاى ناگهان 2"منتشر مى‏شود که حاوى اشعارى است که بعدها در کتاب‏هاى درسى به عنوان نمونه ‏هایى از شعرهاى موفق نسل انقلاب مى‏آید.

در همین دوران است که برخى از اشعار وى همراه با موسیقى تبدیل به ترانه ‏هایى مى‏شود که زمزمه لب‏هاى پیر و جوان مى‏گردد. پس از تثبیت و اشتهار، ناشران معتبر بخش خصوصى علاقه خود را به چاپ اشعار امین‏پور نشان مى‏دهند و در اولین گام، انتشارات مروارید گزینه اشعار او را در کنار گزینه اشعار شاملو، فروغ، نیما و... به دست چاپ مى‏سپارد که در سال 78 به بازار مى‏آید. "گل‏ها همه آفتابگردانند" جدیدترین کتاب امین‏پور نیز در سال 81 از سوى انتشارات مروارید منتشر شد که به چاپ‏هاى متعدد رسید و با استقبال خوبى روبه‏رو شد.

دکتر قیصر امین ‏پور در سال 1382 علی رغم تمایلش از سردبیری سروش نوجوان استعفا داد ، و هم‏اکنون ضمن عضویت در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسى؛ در دانشگاه تهران و الزهرا تدریس می کند وبه کارهاى پژوهشى مشغول است.

ویژگی سخن




تصویر
قیصر امین پور پیش از آنکه به عنوان شاعر کودک و نوجوان به شمار آید در جامعه ادبی امروز به خاطر ویژگی های شعری اش شناخته شده است و شعرهای عمومی اش بیشتر از شعرهای کودکانه و نوجوانانه اش بر سر زبانهاست. از نیمه ی دوم دهه شصت بود که قیصر امین پور به ثبات زبان و اندیشه در شعرش دست یافت. هر چند جامعه ادبی او را به عنوان یک ادیب آکادمیک و استاد دانشگاه می شناسد ولی حوزه ادبیات کودکان و نوجوانان هنوز قیصر را از آن خود می داند. دو دفتر "به قول پرستو" و "مثل چشمه- مثل رود" آوازه خوبی دارند.

در طلیعه دفتر "به قول پرستو" شاعر با طرح چند پرسش ارتباط خود را با مخاطب آغاز می کند:

چرا مردم قفس را آفریدند؟ ----- چرا پروانه را از شاخه چیدند؟

چرا پروازها را پر شکستند؟----- چرا آوازها را سر بریدند؟




قالبهای مورد علاقه همین پور عبارتند ار:چهارپارهغزلدو بیتی- قالب نیمایی- مثنوی

ویژگی های شعری


الف: مضمون بکر

هوشیاری و دقت نظر امین پور از او شاعری مضمون یاب و نکته پرداز ساخته است. مضمون یابی و نکته پردازی او از نوعی نیست که وی را از واقعیت ها دور ساخته و نازک اندیشی های معما گونه را به ذهن و زبانش راه دهد. (مثل شاعران سبک هندی)

ویژگی زبان او در عین سادگی و روانی، از زیبایی چشمگیری برخوردار است.

مثلاً شعرهای لحظه سبز دعا- حضور لاله ها- لحظه شعر گفتن

ب: اندیشه های نو

یک تفکر سنتی در این مورد بر این باور است که هر چه بوده، گذشتگان و دیگران سروده و نوشته اند. پس آنچه سروده و نوشته می شود، تازگی و طراوت ندارد و دست کم تفسیری از آثار آنان است. اما پاسخی دیگر هست که می گوید: همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز و به خلق و کشف مدام هنری باور دارند.

قیصر یکی از شاعرانی است که در این زمینه تلاش خوبی را سرگرفت.

در قطعه "راه بالا رفتن" این نوگرایی در مضمون و اندیشه دیده می شود.

ج: زبان امروزی

امین پور در شعرهایش می کوشد از زبان امروزی در نهایت سلاست و روانی استفاده کند و رعایت کامل قوانین بکار گرفتن فرهنگ کنایات و اصلاحات به جمعیت زبان او کمک می کند. او در شعر "بال های کودکی" بیش از هر شعری فرهنگ زبانی توده مردم را وارد کرده است.

د: گوناگونی موضوعات

موضوعات برگزیده او ،عام و متعلق به نوجوانان و مردم است و تازگی و طراوت خوبی دارند و این فعالیت و حجم ذهنیت او را نشان می دهد.

هـ: وزن

یکی از راههای ارتباط با کودکان و نوجوانان در شعر استفاده از وزن ریتمیک و واژه های موزون و خوش آهنگ است و امین پور از این اوزان و نیز دیگر اوزان برای عام در شعرهایش به تنوع استفاده کرده است.

نمونه شعر


خلاصه خوبیها برای امام خمینی، از کتاب تنفس صبح



تصویر
لبخند تو خلاصه خوبیهاست ----- لختی بخند خنده گل زیباست

پیشانیت تنفس یک صبح است ----- صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها----- هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین کمان عشق اهورایی----- از پشت شیشه دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان----- آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن----- ای آن که ارتفاع تو دور از ماست


قصیر امین پور، در حوزه ی شعر کودک و نوجوان نامی آشناست ولی مانند بعضی از شاعران، در حوزه ی شعر کودک مکث چندانی از خود نشان نداد و بیشتر توجه خود را به نوجوانان معطوف داشت. نمونه آثار او در بخش شعر نوجوان: مثل چشمه، مثل رود(1368)- به قول پرستو(1375)- تنفس صبح(1363)- در کوچه انقلاب (1363)

راز زندگی: از کتاب به قول پرستو- نشر زلال- چاپ اول 1375

غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!


آثار

1- تنفس صبح
2- در کوچه آفتاب
3- مثل چشمه ، مثل رود
4- ظهر روز دهم
5- آینه‏ های ناگهان
6- گل‏ها همه آفتابگردانند
7- گزینه اشعار « مروارید »
8- بی بال پریدن
9- طوفان در پرانتز
10- به قول پرستو « مجموعه شعر نوجوان »
11-سنت و نو آوری در شعر معاصر


با تو

 
با تو در آسمان شب
همچو ستاره می شوم
بی تو ولی در این زمین
 خاک دوباره می شوم
بعد دمی که دیدمت
 آینه را شکسته ام
در به رخ ستاره ها
بعد رخ تو بسته ام
سینه شب گشاد و من
 مرغ اسیر در قفس
پر بزن و به من بده
 از لب خود کنون نفس
عاشق تو شده ام ولی
چهره تو ندیده ام
عکس رخ قشنگ تو
در شب خود کشیده ام
مهر تو آتشم زده
 سوخته جان خسته ام
شب شده عشق من ولی
 به عشق تو نشسته ام

انتظار تو

وقتی به انتظار تو روز و شب می گذرانم

و زیبایی گریه هایم را جز تهی جایت نظاره گر نیست،

آن وقتها که زیباترین شعرهایم را برایت می سرایم،

گویشم به گونه ای دیگر است.

-با هم از کناره ساحل که گذشتیم،

                                               نگاه هامان...

در نزدیکترین فاصله به هم،

                                     برای تو نمی دانم

ولی برایم ماندنی ترین خاطرات را به ارث گذاشتند.

-شاید حبوط اشک تکراری ترین قصه ام باشد

آنجا که پنجره دوباره بسته است،

                                          و باد زوزه می کشد.

-دو ،شش،صفر،هفت

و فقط یک درنگ تا اتصال خیال.

دید...دید...دید...:

((دیدی روزهایم چه زود گذشتند

                                             بی تو...

و حتی با تو!

                 با تویی که حالا از پشت پنجره هم نمی بینمت.

ندیدی!

اگر دیده بودی می دانستی،که باران چقدر معصوم است.

                                           که اشک دروغ نیست،

و مرا با انکارت تازیانه نمی زدی.

گر گرفتگیهایم را چگونه تحمل کردم؟

بی تابیها،سوختنها،ساختنها،

آنهمه دلواپسیهای کودکانه که بعد از رفتن تو ریخت به جانم؟

حالا چگونه عاشق بمانم؟

                        وقتی خوابت را هم نمی بینم،

                                       تو با خواب من هم بیگانه ای.))

خداوند چگونه می بخشایدم؟

آنگاه که آتش چشمان تو را در خود کشیدم و بلوری دستهایت که خدا خواست در دستهایم نشکستند.

افسوس،من به تو و خودم ستم کردم.

حالا شکسته بال،زیر بارانی از نبودن تو در پشت پنجره از اضطراب می لرزم.

کارم به هیچ می ماند.بیهودگی و توهم.

بنگر دوباره با من دروغ گفت،شعری که خواب را از من دزدید و نگذاشت تا تو را به شعر بکشم.

وقتی به انتظار تو روز و شب می گذرانم قافیه ها را گم می کنم و حساب کلمات از دستم می پرد.

خودم را دوباره ابتدای شعر می بینم

و می بینم، که گویشم به گونه ای دیگر است،

آنگونه که تو دوست داری.

 

چگونه

چگونه از تو بنویسم،وقتی تویی وجود ندارد ووقتی مجبورم برای برای سرودنت اینهمه رنج بکشم.

از لابه لای درختهای پارک سوار بر خط یازده می گذرم و نظاره می کنم شاهکار خدا را.

این دستها که رو به آسمان چه نجوایی می کنند شبانه روز و دارم پشت یکی یکیشان گم  می شوم،تا باور کنم هیچی خود را.

من چشمهایم نمی بینند و گوشهایم شاید هرگز نشنوند این همه را که بی تفاوت کنار می زنم پیاپی و پارک از من فقط خش خش برگهایی را به یاد دارد که به احترام آمدنم،برایم فرش شده بودند تا من هم خنده ای بزنم... .

اعتراف

آن وقتها که دلم بوی باران میدهد دردیست اگر شعر هم تسکینی نباشد.

برای ابراز پشیمانیم در برابر تو نمی دانم که آیا این اشکها کافیست؟من به جرم اولین گناهم مستحق عذاب تو شدم و تو چقدر بزرگواری که هنوز دوستم می داری و مرا در پناه دستهایت از بارش باران بلا حفظ می کنی.