اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

هنوز هستم

به نام خدا

بعد از وقفه ای طولانی دوباره توانستم به وبلاگم سر بزنم. ممنونم از دوستانی که لطف داشتند. امیدوارم همیشه در پناه خدا شاد و سربلند باشید.

بزودی با شعر ها و مطالب جدید بر میگردم.

یک شعر

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است 

دنیا برای از تو سرودن مرا کم است 

اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست 

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است 

خون هر آن عزل که نگفتم به پای توست 

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟؟؟

آرزو

تو بهاری که رنگ چشماتو آسون خط زده به زیبایی


من خزونم که شاخ و برگ تنم پره از لحظه های تنهایی


وقتی مثل موهات تو دستای باد بی حواسی و شاد می رقصی


آرزو می کنم فقط یکبار تو به آغوش سرد من برسی

سلام

به نام خدا

هیچگاه برای شروع دیر نیست فقط کافیست تصمیمت را بگیری. همین امروز شروع کن تو می توانی . باور داشته باش که موفق می شوی و بدان که اینگونه می شود. زندگی جاریست در لحظه زندگی کن.

بهانه

به نام خدا 

 

زیباترین سلام تقدیم به نگاه مهربان تو که عاشقانه هایم را به مهر دیدی و لطف بیشمار 

 

 داشتی و مرا از خود دانستی. چه بهانه ای زیباتر ازینکه به طلوع نگاه تو ترانه هایم  

 

را راهی این سطرها کنم. 

 

با من بمان ، من با تو می مانم.

یک سلام و بدرود

سلامی از صمیم قلب به آسمانی که به بلندای همت آدمی رفعت می گیرد و ابرهایی که به زلالی اشکهای بر گونه روان شده  بر پهنای دلتنگی بارانند. خدایا تو را به خاطر کدام یک از نعماتت شکر گزارم که از هر جمله و کلامم شرمسارم. 

مرا ببخش و توانم ده تا باشم آنکه دوست میداری. دستم را بگیر و عزتم بخش که تنهاتو آبرو بخش منی. 

خدایا 

خدایا 

خداوندا... 

تو را سپاس...

قلِّک

                                                            (( قلّک))

به نام خدا

سلّانه سلّانه در تاریکی کوچه به پیش می رفت. مثل لنج عمو حسن وقتی که روی سینه ی سیاه دریا جلو می رفت و عمو می گفت:

ـ(( ها عامو ، ای شبگرد مست کوچه هاست ، نمی بینی چطور تلو تلو می خوره؟))

قرمزی سرِ سیگاری که در دست داشت با هر چپ و راست شدنش ، خط ممتد و شکسته ای درست می کرد. پکّی به سیگار زد ، تمام پهنای صورتش گل انداخت و کمی موها و ریش بلند و پریشانش را روشن کرد. چشمهایش پف کرده و زیر چشمانش گود افتاده بود. سرش پائین بود و پاهایش لخ لخ کنان تو هم می دویدند. کیسه را در دستش جا به جا کرد و محکم تر گرفت و پک دیگری به سیگار زد. چشمهایش بسته بودند. چاله ی جلوی پایش را ندید و صاف توی چاله رفت. مثل لنگری که از یک طرف تاب بر دارد به پهلو خم شد. سعی نکرد خودش را نگه دارد تنها دستش را حائل کرد بین خودش و دیوار. کیسه از دستش افتاد . با صدای گرفته ای گفت :

ـ(( آوخ گور پدرتان))

و خراب شد پائینِ دیوار. قرمزی ته سیگار تکید و لای خاکها خاموش شد. دستش را دردست گرفت و همانطوری که ماساژش می داد زیر لب غر زد :

ـ(( لعنتیها، چاله می کنین گور پدرتون؟ دستم شکست))

مکث کوتاهی کرد و با حرص گفت :

  

ادامه مطلب ...

می دونم ...


می دونم خیلی بد کردم عزیزم

تو رو تو غصه ها تنها گذاشتم

درست وقتی به من محتاج بودی

تو اوج بی کسیها جا گذاشتم

نگفتی حتی یک لحظه با اشکات

کنارم باش و با من زندگی کن

ازم چیزی نخواستی تو نگفتی

منو دلخوش به این وابستگی کن

تموم لحظه هام رنج و عذابن

تو دنیایی که خالی از نگاته

تو رو می خوام که خیلی خوب بودی

عجب آرامشی توی صداته

می خوام برگردم از راهی که رفتم

همه عکسات دوباره روبرومه

می ترسم خیلی دیر باشه عزیزم

نمی دونی چه بغضی تو گلومه

سید مجتبی میر کاظمی

به نام خدا  

 

در این پست می خوام شعری از یکی از دوستان عزیزم رو براتون بذارم. دوستی که همیشه نسبت به من لطف داشته و ترانه ها و شعرهای زیباش همیشه به دل می شینه. آقای سید مجتبی میر کاظمی از بچه های با مرام اصفهان که براش از ته دل آرزوی خوشبختی و موفقیت می کنم. امیدوارم شما هم از این شعر لذت ببرید.  

در نگاه آسمان پر می کشم

اشک های ابر را سرمی کشم

تشنه ام درجستجوی آبها

گمشدم درسرزمین خوابها

روزگاری بالهایم بسته است

چشمهایم ازنگاهی خسته است

قایقم سر گشته در دریای غم

کی به پایان می رسد شبهای غم

گرچه در هرآتشی من سوختم

با سکوتم دردهایم دوختم

نی لبک در شرح اشکم ناله کن

یاد پرپر گشتن آلاله کن

فاش کن هرکس دل ماراشکست

زیر باران درشبی گریان نشست 

دیوار

تو دنیایی که ما از جنس سنگیم 

 

بیا تا لااقل دیوار باشیم 

 

تو آغوش هم آرامش بگیریم 

 

اگه روزی یه مشت آوار باشیم 

 

 

بیا تا دست به دست هم بسازیم 

 

یه گوشه خلوتی واسه دلامون 

 

بیا تا سقفی از رویا بسازیم 

 

واسه پر کردن تنهاییامون 

...