اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

کوچه

از کوچه باز نیم نگاهی و یک لبخند

آری خیال مبهمی از یک تبسم تو

تصویری که هیچ گاه گل نمی کند در چشم.

یک حس شاد

زمزمه ای،نغمه ای،آهنگ

از قلب من به پنجره ی چشمهای بس دلتنگ

آن آرزو که هیچ گاه پل نمی زند در چشم.

یک شب خیال،پرده ی افکارازدلم دزدید

بر بال تشنه ی یک ابر،ساده ومعصوم

لبریزازلبالبی یک تب جانکاه،

در کوچه های خسته این شهر گم شدم آرام.

در زیر لب ترانه و در دل هوای بوسه تو

غافل زخوداسیرخاطره هایی که باد می خواندم

در گوش عاشق زارم به صد فسانه و راز.

تا چشم گشودم دوباره پنجره بود

هم صحبت دلی که تو را از خدا می خواست

یک دفتر و قلم و نگاهی به شب تسلیم

دستی که باز پر شده بود از نجابت تو.

از پنجره نگاه و تبسم،

به دل امید.

از کوچه باز نیم نگاهی و یک لبخند،

هر زمزمه توسل گرمی به ساحت دوست...

تا چشم گشودم سحر بیامد پیش

من بودم و خیال تو و کوچه ای تاریک

من بودم و امید نگاهی و یک لبخند،

                                        من بودم و... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد