از کوچه باز نیم نگاهی و یک لبخند
آری خیال مبهمی از یک تبسم تو
تصویری که هیچ گاه گل نمی کند در چشم.
یک حس شاد
زمزمه ای،نغمه ای،آهنگ
از قلب من به پنجره ی چشمهای بس دلتنگ
آن آرزو که هیچ گاه پل نمی زند در چشم.
یک شب خیال،پرده ی افکارازدلم دزدید
بر بال تشنه ی یک ابر،ساده ومعصوم
لبریزازلبالبی یک تب جانکاه،
در کوچه های خسته این شهر گم شدم آرام.
در زیر لب ترانه و در دل هوای بوسه تو
غافل زخوداسیرخاطره هایی که باد می خواندم
در گوش عاشق زارم به صد فسانه و راز.
تا چشم گشودم دوباره پنجره بود
هم صحبت دلی که تو را از خدا می خواست
یک دفتر و قلم و نگاهی به شب تسلیم
دستی که باز پر شده بود از نجابت تو.
از پنجره نگاه و تبسم،
به دل امید.
از کوچه باز نیم نگاهی و یک لبخند،
هر زمزمه توسل گرمی به ساحت دوست...
تا چشم گشودم سحر بیامد پیش
من بودم و خیال تو و کوچه ای تاریک
من بودم و امید نگاهی و یک لبخند،
من بودم و... .