خواست تا یک جرعه برگیرد ز دستش آب ریخت
اشک از چشمان خون پالای آن مهتاب ریخت
مشک را با خون دل تا به گلو سیراب کرد ...
تیر از هر سو به چشمش قصه ای از خواب ریخت
.