دلم از شیشه نبود و دلت از سنگ نبود پیش از این آینه از عشق تو کمرنگ نبود
پیش از این بین من و تو سخنی جایز بود فرصت دیدن ما این همه هم تنگ نبود
پیش از این گر که کسی راز مرا می فهمید جای همدردی او صحبتی از جنگ نبود
یاد تو نیست ولی یاد دلم مانده هنوز راز تنهایی ما غیر یک آهنگ نبود
ساز من بود و فضا و گل لبخند تو ، آه پیش از این در رخ تو این همه آژنگ نبود
دلم از شیشه نبود و دلت از سنگ نبود چه کسی در به ره سنگ دلت باز گشود!
****
چه آرزوی محالی من و تو ما باشیم من و تو عاشق هم یک صدا باشیم
چه اتفاق غریبی من و شما فردا کنار شادی و غم بنده ی خدا باشیم
زمان حادثه ها می رسد و می بینی! که این مهم نبوده من و تو کجا باشیم
****
آینه از دست من افتاد و تصویرم شکست باور دیرینه ام از بخت و تقدیرم شکست
چهره ام صد تکه شد هر تکه شد یک خاطره از مرور خاطراتم قلب دلگیرم شکست
ابر آمد صورتم را از غبار شیشه شست رعد هنگامی که زد هر بند زنجیرم شکست
بغض کرد و با دلم از غصه اش چیزی نگفت قلب او زآنکه نگفتم بی تو می میرم شکست
آینه شد دادگاهی، قلب من محکوم شد باورم از باورِ من نیست تقصیرم شکست