زن صدای خنده های مرد را که شنید خندید.
از لای پلکهای به خون نشسته اش نگاه کرد.
مرد داخل می شد و چاقو تیز تر...
.
از چشم زن خون می چکید.
سلام.فک کنم جریان خریدن چاقوی منه....منم سلاح سرد همرام دارم همیشه
سلام داداشی من.این روزا خیلی خوبم.به حرفات گوش دادم.یه کم شیطون تر شدم.روحیه ام عالی . مرسی.مرسی.پست آخرم رو بخون برام نظر بزار
سلام.
فک کنم جریان خریدن چاقوی منه....منم سلاح سرد همرام دارم همیشه
سلام داداشی من.این روزا خیلی خوبم.به حرفات گوش دادم.یه کم شیطون تر شدم.روحیه ام عالی . مرسی.مرسی.
پست آخرم رو بخون برام نظر بزار