اگر که عاقبت کار آدمی به فناست چنین جدال و جدل در زمین به چراست
ببین که شهریار سخن از سخن افتاد که گفت این دو روزه هستی مکان بقاست
برم پناه به آن کردگار خود زیرا فقط هم اوست که در هر جهان یکتاست
مرا تو خود سخنم دادی وچنین آواز ببین که نقش تو در هر خطم پیداست
غلط اگر که زدم نغمه ای ناکوک گمان مدار که قلبم همیشه بی پرواست
در این دو روزه عمر بی احساس رود به ما هر آنچه لاجرم ازماست
من و تو شاعر و غافل ز این تقدیر که عاشق بیچاره هر جا رود رسواست
شاید که نه ، یقینا بود روزی بر گرد خاک من و تو ، بسی غوغاست
اما دریغ بر من و تو ، وای بر ماها کاری نکرده خبر آورند که او برخاست
ما ها کجا و شاهین شهریار امروز این قبله ای که از او سنگ او برجاست
محسن همین بس و دیگر مگو از نور آنجا که تابش خورشید بر جهان پیداست
سلام
خیلی خوب بود
خیلی قشنگ مینیوسی
اگر وقت کردی یه سری به منم بزن
موفق باشی
سلام دوست عزیز وبلاگ خیلی زیبایی دارید.اگر مایل باشید با هم تبادل لینک کنیم.