به نام خدا
من کار خویش نمودم تو کار خویش کن فکری به حال خلوت قلب پریش کن
پایان گرفت خاطره ها بین ما امروز اکنون حساب جور جفایم تو بیش کن
نه نه، نمی توانی و این دل نمی شود خامت من بردم و تو شاه دل مرده کیش کن
این قصه عاقبت اینجا رسید آخر خط یعنی بدان و عاقبت کار خویش کن
****
ای ماه و مهر دلبرکان مجازی ام آسان گرفتید چه آسان به بازی ام
من مانده ام به حیرت و ایام در گذار در انتظار آنکه به عشقی نوازی ام
***
ای همچو من اسیرشب تار روزگار دانم چو من به دلت مانده داغ یک بهار
ای همچو من نفست خالی از امید دانم چو من ز درون می کشی هوار
***
اندرین شهر خراب آباد پنهان گشته ام
اندرین دنیای بی بنیاد پنهان گشته ام
کس صدایی از من و دردم ندید
اندر این زندان بی فریاد پنهان گشته ام
خود فریبی چاره ای بر بی کسیست
اندر این دالان سرد باد پنهان گشته ام
نیست اینجا رهگذاری وای عشق
اندرین ویرانه من دلشاد پنهان گشته ام
روز و شب تکرار تلخ خاطرات
اندرین کابوس تلخ یاد پنهان گشته ام
***
شعر اولتون خیلی جالبه
من به روزم
خوشحال می شم اگه سر بزنید