می دمد خورشید بر بام امید
می شود این دشت یکباره سپید
سروها می افتد و روید امید
برف آری می دهد شادی نوید
این زمستان برف می بارد چه سرخ
از گلوی خفته در خون شهید
آفتاب اینروزها داغ است داغ
می رسد فریاد که جانا رسید
از سفر آن غنچه خوشرنگ عشق
آفتاب عشق از مشرق دمید
پا گرفت ناگهان گردید مرد
کودکی که شیر عاشورا مکید
سالها سودای دل شد آفتاب
آه مژده، پشت اهریمن خمید
طی شد آن تیره شب تردیدها
روح الله در تن ایران رسید