اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

چگونه

چگونه از تو بنویسم،وقتی تویی وجود ندارد ووقتی مجبورم برای برای سرودنت اینهمه رنج بکشم.

از لابه لای درختهای پارک سوار بر خط یازده می گذرم و نظاره می کنم شاهکار خدا را.

این دستها که رو به آسمان چه نجوایی می کنند شبانه روز و دارم پشت یکی یکیشان گم  می شوم،تا باور کنم هیچی خود را.

من چشمهایم نمی بینند و گوشهایم شاید هرگز نشنوند این همه را که بی تفاوت کنار می زنم پیاپی و پارک از من فقط خش خش برگهایی را به یاد دارد که به احترام آمدنم،برایم فرش شده بودند تا من هم خنده ای بزنم... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد