اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

باران عشق

به نام خدا

سلاااااااام و صد سلام به همه ی دوستای عزیزم.

این بار مجموعه ای از نوشته هامو براتون نوشتم که دوست دارم حتما اونارو بخونید و راجع به اونها نظر بدین. پس لطفا حتما حتما حتما ادامه مطلب رو بخونید.اگه دنبال نوشته هایی پر از احساسی اینجا می تونی چیزی رو که می خوای پیدا کنی. منتظرتونم دوستای مهربونم:

چقدر این روزها زیاد به تو فکر می کنم

شاید اگر آن روزها

کمتر از اینقدرها

 به تو فکر می کردم

الان سایه ام تنها نبود.

*

می دانی چند بار صورتت را نقاشی کرده ام؟

دریغ از یک بار،

که یکی شان بگوید،

دوستت دارم.

*

هربار وقتی که نگاهت می کردم می خندیدی

و من حالا بعد از رفتنت

هنوز نفهمیده ام

که مفهوم آن خنده ها چه بود؟

*

اولین باری که به صورتم سیلی زدی

گفتم نوازش است،

دومین بار گفتم ناراحتی،

سومین بار گفتم دوستم داری،

.

.

.

ولی دیروز جلوی آن مرد غریبه

تازه معنی نفرت را فهمیدم.

*

ما انسانها بد عادتی پیدا کردیم.

فقط نشسته ایم ببینیم چه کسی زمین می خورد،

تا عقده های یک عمرمان را سرش خالی کنیم.

*

دارم به این مرغ و خروسها نگاه می کنم.

چه زندگی تکراری و بیهوده ای دارند!

اما خوب که نگاه می کنم،می بینم

زندگی ما از اینها هم تکراری تر و بیهوده تر شده است!؟

با این تفاوت که آنها عقل ندارند ولی ما مثلا داریم.

*

چقدر سروصدا می کنید گنجشکها؟

مگر نمی دانید نوشته هایم خط خطی می شوند؟

.

.

.

افسوس بر نوشته هایی که اینطوری خط خطی شوند!!!

*

هنوز شبها خوابت را می بینم

بیدار که می شوم گریه می کنم.

هم به جای خالی تو

و هم به آغوش تنهای خودم.

پتو را دور خودم می پیچم

تا از این کابوس فرار کنم

اما افسوس ...

*

پتو را در آغوش می کشم

هنوز بوی تورا می دهد

آنقدر گریه می کنم

که صدایم در اشکهایم خفه می شود.

*

هر کار می کنم از ذهنم نمی روی

بیچاره من که می انگاشتم دوستم داری!...

کسی بر سر شانه ام می زند

اینهمه بغض نکن، تمام آینده های روشن از آن تو.

*

تصورش را بکن

تو در آغوش کسی غیر از من؟!!!

وای بر حرمت این عشق هر جایی.

*

چگونه لبهایت را به او می بخشی؟

او که حتی برای تو اشکی نریخته است؟

و چگونه با آن لبها به من دشنام می دهی؟

منی که تمام دریاها را برای تو باریدم،

و تمام برفها را بر سرم نشاندم،

این چه عدالتیست؟!!!...

*

چقدر زیاد می سوزم

که بعد از یکسال

تازه الان درک کرده ام

که از اول دوستم نداشتی.

*

به کند ذهنی خودم اعتراف می کنم

من واقعا معنی حرفهایت را نفهمیدم.

امروز درک کردم که پارسال چی به من گفتی...

بیا فقط دو تا هم کلاسی باشیم.

*

وقتی عشقتان به شما می گوید

بیا فقط دوتا دوست باشیم

در یک چیز اصلا شک نکن

شما را قلبی دوست ندارد.

*

چه کسی جواب قلب شکسته ام را می دهد؟

امروز بعد از گذشت آنهمه روزها؟

صدایی مرا به خود می آورد

خود کرده را تدبیر نیست

*

چیه هی مدام زنگ می زنی؟

تو دیگه برای من مرده ای!

و چیزی که مسلمه،

 من عاشق مرده ها نمی شم.

*

همه رفتنی اند

از تو گرفته که زودتر از باورم رفتی

و حتی آنانکه در باور ندارم

پس چرا به آنها دل ببندم؟!!!

*

صبح جمعه،

چی بهتر از اینکه منتظر تو باشم؟

تویی که از همه ی آدمهای دور برم

با وفاتری.

((اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم))

*

دیدی پشتم را خالی کردی؟

تویی که می گفتی تکیه گاهتم

امروز با این کمر شکسته

.

.

.

بی خیال چیزی نمی گویم.

*

آنقدر بد دهن شده ای

که بوی تعفنت از پس کوه و دشتها

اینجا هم که نشسته ام

حالم را به هم می زند.

*

از ضعف خودم بدم می آید

و لذت می برم از قدرت خداوند

ولی شکر خدایا که من

همیشه پیش تو سرم را خم می کنم.

*

آخرین بار که بوسیدمت

گریه کردی و گفتی I MISS YOU

و من آن لحظه ندانستم

دارم برای همیشه از تو جدا می شوم.

*

یادت هست؟

هربار که موقع خداحافظی گریه می کردیم

آن روز جور نمی شد به سفر بروم.

یادت هست؟ شیرینی دیدن دوباره ؟

و خنده های تو در انتهای پله ها

و یک آغوش گرم و بوسه هایی

که شوری گریه ها را با خود داشتند

یادت هست؟ یادت هست؟

*

چه لذتیست؟!!!

آن سوی پنجره برف و سرما و یخبندان

این سوی پنجره من و تو و یک فنجان

چایی داغ و آغوشی به زیبایی

وای از چنین شبی چه رویایی

حالا که نیستی در کنار من آری

اکنون چه لذتیست مرگ و تنهایی؟!!!

*

این روزها

هر وقت به تو زنگ می زنم اشغالی

دوباره کدام بی سر و پا را به دلت راه دادی؟

*

میان عشق و دروغ ،مانده ام

 کدام یک حقیقت بود؟

دروغ و آن گریه ها؟

عشق و یا رفتنت؟

چه فرقی می کند حالا؟

تو برای همیشه رفته ای.

*

بعضی وقتها فکر می کنم

اگر دوباره بر گردی؟!!!

نه نه نه!!! هرگز...

مرا با هرزه، کاری نیست.

*

این روزها از رفیقها

فقط فیقشان مانده!!!

همان قصه همیشگی،

تا پول داری...

رفیق، فیق بزن.

*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد