اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

اینجا... سکوت:فریاداست!

برای سبز بودن بهار لازم نیست. تو خود جوانه باش و بروی.

زندگی و آرامش

به نام خدایی که ما آدمها رو وقتی آفرید توی سینمون یه هدیه کوچولو گذاشت که فقط مخصوص خودشه و بس. 

آره منظورم همین قلب کوچولوست که از ابتدای زندگی داره با ما راه میادو با ضرب آهنگ خودش زندگی رو به ما هدیه می ده. 

و اما خدا یه هدیه بزرگتر رو توی این دل گذاشت به نام عشق که همیشه بتونه با آدم در ارتباط باشه و آدم هم بتونه با خدای خودش درد دل بکنه. 

اما امان ازون روزی که آدم عاشق شد... 

دیگه زمین و زمون براش شده بودن پر از نشاط و شادمونی. 

آدم تازه فهمیده بود خدا بهش چی داده که بتونه با اون عشق بورزه و عشق بگیره و به اوج آسمونا بره. 

اما دید این عشق تا وقتی که می خواد بهش برسه آرامشو و خوابو خوراکو ازش گرفته و نمی ذاره حتی کارای روزمرشو انجام بده. 

بعد از مدتی نا امید شد چون احساس کرد به خواسته اش نمی رسه تا اینکه یه شب توی آسمون شبش ستاره ای درخشید و دنیاشو روشن کرد. 

آره حوا از راه رسیده بود و دل آدم از همیشه بی قرار تر بود. 

دو انسان با دو زندگیه متفاوت که حالا قرار بود کنار هم زندگی کنن. 

 اولش خیلی گیج کننده به نظر می رسید اما به سرعت یک لبخند همه چیز عوض شد و آدم  عاشق و دیوونه حوا شد و دستاشو به سمتش دراز کردو حوا اگر چه ابتدا کمی دوری کرد اما از جونو دل آدمو دوسش داشت و بلاخره دستای اونو گرفت. 

وای خدای من چه احساس زیبایی

نظرات 2 + ارسال نظر
آرش 20 تیر 1388 ساعت 21:53

سید حسین 22 تیر 1388 ساعت 11:55 http://kalemsadagh.blogfa.com

سلام
کی داماد شدی بابا خبری میدادی سری به ما بزن
دارم میام سیرجون خدمت یک هفته دیگه تموم میشه
به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد